یسنایسنا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

عشقم یسنا

یسنای چمدانی

سلام به برو بچ خوفین دوستان؟ دایی یسنا دیروز یسنارو گذاشته بود تو چمدان و داشت این ور و اون ور میبرد اونم با زیپ بسته اون شیطونم اصلا ترس از تاریکی حالیش نمیشه تو چمدان داشت صدای خندش میومد در چمدان رو باز کردم دیدم با همه بند و بساطش اون تو گرفته خوابیده بعد خالش جمدان رو گرفت حالا الان ندو با چمدان کی بدو ارباب کوچولوی منم خیلی ریلکس داخل چمدان خوابیده ...
31 ارديبهشت 1393

رنگا و رنگ ، از همه رنگ

یسنا تو بستنی سرا داره با تعجب همه جارو نگاه میکنه چون کلا همه جای بستنی سرا آینست هر جارو میبینه خودشو میبینه نمیدونه چیکار کنه حتما تو دلش میگه یسنا اینجا ، یسنا اونجا ، یسنا همه جا وقتی بستنی رو آووردن جلومون اصلا نشد نگهش داشت حمله میکنه ما هم سریع سریع بستنیمونو خوردیم و اومدیم بیرون   وقتی میخوابه تازگیا با ژست میخوابه (پاهاش) منم یه گل دادم تا ژستش کامل بشه   رفتیم خونه عموم یسنا رو بردم تو باغچشون یسنا زیر درخت انار حالا یسنا بالای درخت انا   یسنا لای گلا یسنای هندونه فروش هندونه دارم هندونه های شیرین دارم هندونه به شرط یه تار کا...
30 ارديبهشت 1393

آتلیه خانگی مامان و خاله :D

دیروز عصر مامان و خالم شیطونیشون گل کرد ببین چ بلایی به سرم آووردن واس خودشون آتلیه خانگی باز کردن منم شدم مدلشون           حالا ک به این چند تا عکس قانع نمیشن کههههههههههههههههه میخواتن یه بلای دیگه هم سرم بیارن که مادر بزرگم دعواشون کرد     آدم اینقدر کرمکییییییییییییییییی ...
27 ارديبهشت 1393

lady gentleman

سلام به برو بچ خوفین؟ خوشین؟ سلامتییییییییییییییییییییین؟ این آپو از روی بیکاری گذاشتم حوصلم بد جور سر رفته بود در حد المپیک     کاکائو میخولممممممممم   ای جوووووووووووووووووووونم دختر گلممممممممممممم فدات بشم مننننننننننننن   خدا شکرت ک دخترم روز ب روز بزرگتر میشه خدایا ممنونتم ...
27 ارديبهشت 1393

بازیگوشیه یسنا

یه روز عصر میخواستم از اولین نیش پشه رو صورت دخترم عکس بندازم همش میزد ب دستم و عکسم خراب میکرد و خودش کلی میخندید اینجا دستمو گرفت که گوشیو بکنه تو دهنش بالاخره منم عکسو انداختم زیر چشم راستشو پشه نیش زده بیچاره یه شب قبلش همون شبی که باباش میخواست برگرده بره تهران کللللللللللللی گریه کرد ما نمیدونستیم چرا کره میکنه از روی ناچاری با شربت خواب خوابوندیمش صبح هم که بیدار شد دیدم زیر چشمشو پشه نیش زده و همون لحظه به باباش زنگیدم تا نگران نشه ...
24 ارديبهشت 1393

پنج روزی که خونه مادر بزرگ بودم

وقتی حوصلش سر میرفت کلاهمو (آناق) میدادم دستش تا باهاش بازی کنه چون کلاهم رنگش قرمز بود باهاش خوب بازی میکرد (حتما بیشتر دوستان میگن کلاه یا آناق که اصطلاح ترکمنیه چیه؟! آناق چیزیه که زنای ازذواج کردمون میذارن سرشون تا مشخص بشه که ازدواج کردن) وقتی ببعیشو میذارم کنارش برمیگرده و گوششو میخوره ترو خدا ببینید بالش خودش کجاست؟ حالا سرش رو تشک کیه؟! پتوشو ببین کجا انداخته شیطونم دخترم با لباس نخیه راحتی خیلی راحت و آروم گرفته خوابیده آخه اون روز هوا خیلی خیلی گرم شده بود ...
24 ارديبهشت 1393

خوشی چند روزم با بابام

سلام دوستان امیدوارم حالتون میزونه میزون باشه 13 اردیبهشت ساعت 3 بعد از نصفه شب بابای یسنا اومد وقتی صبح یسنا جون چشم وا کرد مقابل صورتش باباشو دید یه لحظه جا خورد و تا میتونست گریه کرد چون باباش وقتی اومده بود صورتش پر بود از ریش و سیبیل من بغلش کردم باز آروم نشد عموش بغلش کرد باز آروم نشد مادر بزرگش بغلش کرد باز آروم نشد آخرشم همون بابایی آرومش کرد حالا جالب اینجاست وقتی هم گریه میکرد باباشو نگاه میکرد و گریه میکرد ( تو اون موقعیت حول شدم و نتونستم عکس بندازم) ظهر همون روز (رو یه دستش نگه میداره و دخترم رو دستش وامیسته) هر روز عصر اطراف روستا دور میزدیم یه روز هم رفتیم مزرعه های اطراف ...
24 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

  اولین خراب کاری یسنا کشیدن گل شلوارش ، آویزون شده! شیطون ول کن موهای مامانو حالا چون بلنده باید بکشییییییییییییی!!!!!!! بازی کردن یسنا با سطل بفرما رانییییییییییییییییییییی حموم چ کیفی داره هاااااااااااااا این دیگه چ مزه ایه؟ اسمش چیه؟ اصلا خوردنیه که من دارم میخورم؟! (نون رو بعد از هر بتر تو دهنش گذاشتن در میاره ی چند ثانیه ای نگاهش میکنه) صورت کثیفم بعد از نون خوردن النگو هلم دیگه اندازم میشن ...
10 ارديبهشت 1393

بعد ی ماه رفتیم خونه خودمون

سلام دوستای یسنا جونم من یه ماهه خونه بابام خراب شدم و اصلا نمیرم خونه خودم بعد یه ماه رفتم خونه خودم، من فعلا با مادر شوهرم زندگی میکنم تا زمانی که خونه خودم ساخته بشه و اگه مشکلی پیش نیاد و خدا بخاد تا آخر سال 93 خونم تموم میشه بعد یه ماه رفتن پیش مادر شوهر چ حالی میده هاااااااا مادر شوهرم خیلی دلش واسم و دخترش تنگ شده بود راستی میدونم تاحالا نگفتم که مادر شوهرم یه اسم دیگه واس دخترم انتخاب کرده ( فاطمه ) فاطمه اسم یکی از دخترای مادر شوهرمه که خیلی کوچیک بوده فوت کرده خلاصه وقتی رفتیم اونجا مادر شوهرم و برادر شوهرم اصلا یسنا رو دست من ندادن یسنا هم خوش ب حالش شد و همش بغلش میکردن اینم عکس هایی که سه ر...
8 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشقم یسنا می باشد